علیعلی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

علی کوچولو

تولد بابا رامین

ماه آبان ماهیه که من خیلی دوسش دارم.... این ماه سالگرد ازدواج من و بابا رامینه و تو این  ماه بابا رامین به دنیا اومده و از همه مهمتر خدا تو رو به ما داده عزیزم....حالا امروز تولد بابا رامینه.... بابایی  مهربان و دلسوز و با گذشت و فداکار..... من خیلی دوسش دارم خدا نگهدارش باشه...   رامینم ،همسرم ،دوست و رفیق زندگیم..... تولدت مبارک   ...
21 آبان 1392

سرماخوردگی

امروز سه روزه که مریضی، آبریزش بینیت بیشتر شده گلوت هم خلطی شده... هر وقت یه سرماخوردگی خفیف می‌گیری نمیدونم چرا زود رو سینت و ریه هات تاثیر می زاره.... جمعه بود که با زن عمو مریم  تلفنی صبحت میکردم گفت که ببرمت متخصص ریه  حتا یه دکتر هم بهم معرفی کرد... دکتر قدیری.... دیروز بابا رامین رفت و یه وقت واسیه امروز ساعت چهارو نیم گرفت، خدا کنه با یه نسخه درمان بشی عزیز دلم... اصلا نمی تونم تو رو توی این حالت ببینم، موقع خوابدن اینقدر گلوت خس خس می کنه تا با گریه از خواب بیدا میشی ...انشأالله زودتر خوب میشی عروسکم... خدا رو شکر دکتر گفت این حالت خس خس گلوت زیاد جدی نیست  ....چون هشت ماهه بدنیا اومدی ریه هات حساسه وبا یک سرما...
20 آبان 1392

جمعه

آخی بمیرم برات عزیزم تو دوباره سرما خوردی.... این جملاتیه که من ساعت پنج صبح به علی گفتم.... از گلو درد و سرفه بی  قرار شده بود  و از خواب نازش بیدار، یک ساعتی من و بابا رامین دورش بودیم که بالاخره خوابش برد..... اصلا حالش خوب نیست با دهن نفس می‌کشه، آبریزش بینی هم داره.... خدایا چکار کنم.... از این دوازده ماه علی ده ماهش مریض بوده..... بعد مردم اعتقاد دارن بچه شیر مادر کمتر مریض میشه!!!!!والا در مورد علی من که صدق نکرده.... البته نا گفته نمانه با مریضیش اصلا از شیطنتش کم نشده !!!!ماشاءالله.....زیاد نمی زارم خودشو خسته کنه میگم مریضی توی سینش نشکنه...خدا کمک کنه زودتر خوب شه،انشأالله.... ساعت چهارده و چهل و هفت دقیقه روز جمع...
17 آبان 1392

تولد یک سالگی علی

  این روزها من توی سال گذشته سیر میکنم و تک تک لحظه هاشو به یاد میارم .....بعضی وقتا چشم هامو رو می بندم لحظاتی که توی دلم تکون میخوردی رو به یاد بیارم .چقدر شیرینه با تو بودن  از تو کفتن پسرکم .... زیباترین روز زندگی ما روز تولد تو دوباره تکرار شد عزیزم....روز دوباره مادر شدن برای من و پدر شدن بابا رامین... یک سال تمام لحظاتم تو بودی...با تو بچگی کردم ...با تو گریه کردم ... با تو خندیدم و .... با تو بزرگ شدم خدایا بری اینکه من رو لایق دونستی که مامان این پسر مهربانم باشم شکر.... جشن تولد یک سالگی علی دقیقا روز تولدش برگزار شد و علی ما خدا رو شکر یک ساله شد....یه تولد خودمونی بود با تعداد سی و پنج نفر و همه اقوام درجه ی...
16 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی کوچولو می باشد